آمدم از راه دور جاده های بی عبور 

مجمری از آتشم جنس قلبم از بلور 


بی تفاوت می شوم مات و مبهوتم ببین

بار خود را بسته ام زیر پا فرش غرور


ناگزیر از زندگی ای دریغ از سرنوشت 

دورم از شادی و شور دورم از شعر و سرور


من به خود بد کرده ام آری اما بی گمان 

دوزخم دنیا شده جنتم مأوای گور 


مقصدم شد ناپدید کشتی ام طوفان زده 

غرقه در گرداب غم ساحلم گردیده دور


هرنهال آرزو شد درختی بی ثمر 

در بیابان جنون وادی صعب العبور


عرصه ی بزم جهان هر نَفَس دلگیر و تنگ 

خاطرات تلخ تر میشود هر دم مرور 


هر چه تاوان می دهم نیست پایانی بر آن 

من خموش و خسته ام در کویری سوت و کور