فاصله می گیرم از امروز بی فردای خویش

می روم در بحر پیدا کردن ژرفای خویش 


بعد از این عزلت نشینی بر غم احوال دل 

میشوم در آسمانِ آبیِ دریایِ خویش 

گرچه در این منزل کوته کمی مانم ولی 

میروم تا منزل جاوید جان آسای خویش 


هرشب از مسکینیم سجاده ام بر روی خاک 

عفو بر لوحم نماید تا کنم احیای خویش 


هر چه از ادراکِ وصف دولتش باشد نصیب 

برتمنا میروم تا منزل روءیای خویش