آنگه که تو را دیدم از خویش جدا گشتم

با حسرت صدساله تسلیم قضا گشتم


گمگشته ی در غربت بیمار خیال تو

اینسان ز شفا خواهی بر وصل روا گشتم

در کوی رقیبانَم آموخته ام رمزی 

در مکتب شیدایی مصداق وفا گشتم 


شاهد سر بازار است من کُنج همین خانه

پیوند دل و جان و تعبیر صفا گشتم


از مهر وجود تو شد کلبه ی دل روشن 

از ظلمت شبهای تبعید جدا گشتم 


از پیله ی این دنیا رندانه برون رفتم 

پروانه صفت دیگر آزاد و رها گشتم 


پیوسته و آهسته ره سوی تو پیمودم 

راهی که بر آن مقصد از خاک طلا گشتم