از این کره ی خاکی تا عرش دلم لرزید

چون نور رخت ای جان  بر کلبه ی من تابید 


آن بود بساط من فرسودن تدریجی 

یک عمر پریشانی یک عمر به سر تردید 


با تو سر شوق آمد ظلمتکده ی قلبم

بر لوح دلم نامت،تابنده تر از خورشید 

تسخیر تو شد روحم ای ماه رخ زیبا 

کمتر نِی ام از مجنون دیوانه مرا نامید


چون نور بتاب ای عشق بر سیطره ی قلبم 

اکنون که به نام تو هر سجده شود جاوید