جسم تو در آتش و خانه ات در آب شد 

دل به دریا دادی وکشتی یِ تو غرقاب شد 


خط به خط رنگین شد از خون تو دریای سیاه

منتظر برراه تو جانش دگر بی تاب شد 


مثل گوهر در صدف پنهان شدی دریا دلم 

هرکه جوید عمق دریا زان صدف نایاب شد 

چشم خود بستی غریبانه میان شعله ها

بستر خوابت دریغا دائم آن گرداب شد 


مقصدت شد ناتمام ودر حصار آب ونار 

جان سپردی یک بغل آمال تو در خواب شد 


ره به جایی نبرد حسرت دیدار تو باز 

اشک از دیده ی بیمار تو چون سیلاب شد