در طلبت جان و تن غرق تمنا شود 

یک نظر از سوی تو طالع زیبا شود  


چهره مپوشان تو از کوچکی قطره ها 

رود فرا ترروَد فاتح دریا شود 


روشنی شام تو جلوه ای از ماه نو 

تابش نور مهت در ید بیضا شود 

در گذر این زمان هرنفسی بی نشان 

رسمیّت بودنش با تو مسیحا شود 


چونکه رخت شد عیان بر درباغ جنان

حُسنِ جمال تو رابزم تماشا شود 


عقل نیاید به کار مستی ودیوانگی 

عاقل و مستی دگر  واله و شیداشود


مدعی عشق تو زمزمه خوش نوا

گوش درونم یقین طالب نجوا شود