مرا در خود تو گم کردی کجا پیدا شوم دیگر 

چو شهر آشوب این شهرم به زیر تل خاکستر 


و از سهمم ز یک دریا شدی یک قطره ی باور 

چه گویم وصف حال دل رهایم کرده ای آخر 


مرا یک بار پیدا کن میان اینهمه غربت 

که میسوزم چنان شمعی به راهت با دو چشم تر 

تو آن تصویر زیبایی برای معبد قلبم 

ز عشق تو مسلمان شدهمه گبرو همه کافر 


تراوش می شوی هردم بر این ذهن خیال انگیز 

نماد یک غزل هستی به روی خط این دفتر 


تو آن بغض نفس گیری که از شعرِ ترم  ریزد

ببین ردّ رسای خود براین قلب پُراز باور