از حسابم رفته ایامی که سرتابید و رفت 
یک شب از پرده برون شد چون قمر تابید ورفت 

غرق در رویا چنان محو تماشایش شدم 
تا که بر خود آمدم اوضاع دل سنجیدورفت

کو نشانی از سر کویش برای دلخوشی 
تا من از غفلت گریزم غفلتم پایید ورفت 
از پس این کوچه های سرد عریان می دوم 
از پی نورش که بر تاریکیم پاشید ورفت 

دیدن یک جلوه از ماه رخش سودای من 
روشنای قلب و جانم انتظارم دیدو رفت