تا خیمه زدی ای دوست  بر سیطره ی جانم 


پرواز چو عنقا برد با تخت سلیمانم 


هم جانی وهم جانان هر سجده به نام توست


ای ماه شب تارم خورشید درخشانم 


بی تو همه پنهانم در کالبد هستی 


با تو همه پیدایم آثار بدخشانم 

روحم به حصار تن آلوده مباد هرگز 


تا سوی تو آرم رو تا سوی تو می مانم


ظلمتکده ی قلبم تصویر تو را جوید 


از غصه رها گشته در کوه وبیابانم


امشب که به این مطلع خالی شدم از عصیان 


ای عشق پناهم باش در ورطه ی طوفانم