کاش عمر من به پایان میرسید

وقت هجرو فصل هجران میرسید


موسم باران پاییزی چو شد

اشک من از چشم باران میرسید


آخرم صبرو قراری نیست نیست 

بهر دردم کاش درمان میرسید

گُلبُنم افتاده در چنگال خار

وین همه زخمم به دامان میرسید


شمع من خاموش شد زین انتظار 

کاش برمن نور تابان میرسید 


اشتیاق زندگی دیگر نماند 

خنده ی تلخم ز حِرمان میرسید 


کاش این دفتر دِگر می بستم ُُُ

روح سرگردان به سامان میرسید