گاهی دلم پَرمیکشد با یادت ای عشق محال


در خاطرم پنهان شدی مثل نسیمی بر خیال


دیگر ندارم فرصتی تا آرزو بر دل برم


ویران تر از ویران ترم دیگر نگویم شرح حال

خنجر به قلبم میرود گویی ز داغ این فراق


در دشت حرمان مانده ام در حسرت بزم وصال


هم صحبت گلها شدن سودای هر پروانه است 


دیگر ندارم ادعا دیگر نمی خواهم مجال 


تا کِی میان کوچه ها بازَندگی را طی کنم 


فریاد از این بخت زبون  فریاد از این رنج وملال